[توضیح: جستار «دربارهی فرقهی کتابها» (Del culto de los libros)، اوّلین بار در روزنامهی آرژانتینیِ
در کتاب هشتم از
مشهور است که فیثاغورث هیچگاه ننوشت؛ گمپرس (در کتاب
در پایان قرن دوم میلادی، کلمنت اسکندریه دربارهی بیاعتمادیاش به نوشتن نوشت؛ پایان قرن چهارم میلادی شاهد آغاز فرایندی ذهنی بود که، پس از نسلهای متمادی، منجر به غلبهی سخنِ مکتوب بر سخنِ شفاهی شد، تفوّقِ قلم بر صدا. دست تقدیر رقم زد که نویسندهای لحظهی دقیقِ شروعِ این فرایندِ فراخ را معیّن کند. قدیس آگوستین در کتابِ ششمِ
«[آمبروز] به وقت مطالعه، چشمانش صفحات کتاب را میکاویدند و قلبش معنا را میجست، امّا صدایش خاموش و زبانش ساکن بود. بی هیچ مانعی میتوانستیم به حضورش برویم. چنین نبود که ورود ملاقاتکنندگان اعلام شود و از همین روی، وقتی به محضرش میرفتیم، اغلب میدیدیم که در سکوت مشغول مطالعه است. هرگز عادت نداشت که چیزی را با صدای بلند بخواند. به آرامی در کنارش مینشستیم و احدی جسارت نمیکرد او را که چنان غرقه در مطالعه بود آشفتهخاطر سازد. پس از مدّتی، محضرش را ترک میکردیم؛ زیرا حدس میزدیم که مایل نیست در مجال مختصری که پس از پریشانی حاصل از مسائل دیگران، برای او فراهم آمده بود تا در آن افکارش را تازه گرداند، آرامش از او برباییم. خودداری او از قرائت با صدای بلند، شاید از بیم آن بود که کلامی مبهم از نویسندهی کتابِ مورد مطالعه، پرسشی را در ذهن شنوندهی موشکاف پدید آورد و آنگاه او ناگزیر از توضیح معنای کلمات و یا بحث در نکات دشوارتر شود. اگر میبایست اوقات خود را چنین سپری کند، دیگر هرگز برای مطالعهی کتابهای دلخواهش فرصت کافی نمییافت. دلیل محکمتر دیگر آن بود که میبایست صدایش را، که به سرعت دچار گرفتگی میشود، بهر کار دیگری حفظ کند. میتوانیم مطمئن باشیم، که جهت این کار، هر آنچه بود، خیر بود.»5
قدیس آگوستین شاگردِ قدیس امبروز بود، اسقفِ میلان، حوالی سال ۳۸۴ میلادی؛ سیزده سال بعد، در نومیدیا، او [آگوستین] اعترافاتاش را نوشت و هنوز از آن منظرهی خارقالعاده آشفته بود: مردی در اتاقی، با یک کتاب، میخواند بیآنکه کلمات را تلفّظ کند.6
آن مرد با حذفِ صدا، بیواسطه از نمادِ مکتوب به شهود رسید؛ هنرِ عجیبی که ابداع کرد، هنرِ خواندن در سکوت، به نتایج شگفتی منجر شد. از آن [خواندن در سکوت]، سالها بعد، مفهومِ کتاب به مثابه هدفی در خود—و نه وسیلهای برای نیل به هدفی—زاده شد. (این مفهوم عرفانی، به ادبیاتِ کفرآمیز منتقل گشت، و سرنوشتهای بینظیرِ فلوبر و مالارمه، و هنری جیمز و جیمز جویس را رقم زد.) تصوّرِ خدایی که با انسانها سخن میگوید تا به آنها انجامِ کاری را فرمان دهد یا آنها را از انجامِ کاری منع کند، متأثر از کتابِ مطلق است، از کتابِ مقدّس. برای مسلمانان، قرآن (که «الکتاب» نیز نامیده میشود) تنها اثری از خداوند نیست، مانند روح آدمیان یا هستی؛ [بلکه] یکی از صفات خداوند است، مانند ابدیت او یا خشمِ او. در سورهی سیزدهم میخوانیم که متنِ اصلی، مادرِ کتاب [اُمّ الکتاب]، در بهشت محفوظ است.7 محمد غزالی، الغزالِ مَدرَسیان، اعلام داشت: «قرآن در کتابی کپی شده است، با زبان به تلفّظ درمیآید، در قلب به یاد سپرده میشود و، با وجود این، در مرکزِ خداوند جاریست و با عبورش از اوراقِ مکتوب و ادراک انسانی تغییر نمییابد». این قرآنِ ناآفریده، در نظر جورج سِیل،8 چیزی جز ایده یا مثال افلاطونیِ قرآن نیست؛ محتمل است که غزالی ایدهی مُثُل را، که از طریق رسائل
شگفتآورتر از مسلمانان، یهودیان بودند. در نخستین بخش از کتاب مقدّسشان، آن عبارتِ معروف آمده است: «و خدا گفت روشنائی بشود و روشنائی شد»؛9 کابالیستها استدلال کردند که فضیلتِ آن فرمانِ خداوند برگرفته از حروفِ کلمات است.
مسیحیان حتّی فراتر رفتند. این اندیشه که الوهیت کتابی نوشته است آنان را به این تصور واداشت که او دو کتاب نوشته است، و آن کتابِ دیگر جهان است. در آغاز قرن هفدهم میلادی، فرانسیس بیکن در
«هیچ انسانی بر روی زمین نیست که قادر باشد بگوید کیست. هیچکس نمیداند که برای چه کاری به این دنیا آمده است، که اعمال و احساسات و افکارش چه تناظری دارند، یا که نامِ حقیقیِ او چیست، نامِ جاودانیاش در دفترِ نور… تاریخْ مناجاتنامهای عظیم است، جاییست که اشخاص و اعصار بیارزشتر از آیات و سورهها نیستند، گرچه اهمیت هر دو نامعیّن است و عمیقاً پنهان» (
هستیِ جهان، به قول مالارمه، برای خاطرِ یک کتاب است؛ به قول بلوی، ما آیات و کلمات و حروفِ یک کتابِ جادویی هستیم، و آن کتابِ لاینقطع تنها چیزِ در جهان است: در حقیقت، آن کتابْ جهان است.
«این کار خدایانست. ایشان مرگ را بهرهی این مردم کردند تا آنکه آیندگان درین زمینه سرود بسرایند». هومر،
اودیسه، ترجمهی سعید نفیسی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ شانزدهم ۱۳۸۵. صفحه ۱۸۴). ↩︎تئودور گُمپرِس (۱۹۱۲ – ۱۸۳۲) فیلسوف اتریشی، و
متفکران یونانی مهمترین کتاب اوست (این کتاب با ترجمهی محمد حسن لطفی توسط انتشارات خوارزمی به چاپ رسیده است). ↩︎Stromateis یا Stromata، یکی از رسائل کلمنت اسکندریه، متأله مسیحی و غنوصیِ قرن دوم میلادی. ↩︎
انجیل متّی ۷:۶. از:
عهد جدید، ترجمهی پرویز سیار (تهران: نشر نی، چاپ اول ۱۳۸۷. صفحه ۱۵۲). ↩︎نقل از: قدیس آگوستین،
اعترافات، ترجمهی سایه میثمی (تهران: سهروردی، چاپ اول ۱۳۸۰. صفحه ۱۷۳-۱۷۲). ↩︎پانوشت از بورخس: شارحان ذکر کردهاند که در آن زمان خواندن به صدای بلند مرسوم بوده است تا معنا بهتر فهم شود، چرا که نه علائم سجاوندی وجود داشت، و نه حتّی تقطیع کلمات، و همین طور جمعخوانی مرسوم بود زیرا نسخهها کمیاب بودند. مکالمهی لوثین سامساتی (Lucian of Samosata)،
علیهِ کتابخرِ نادان، شامل گزارشی از این رسم در قرن دوم میلادی است. ↩︎اشاره به آیهی ۳۹ از سورهی رعد در قرآن: «خداوند آنچه را بخواهد میزداید یا مینگارد، و امالکتاب نزد اوست» (از ترجمهی خرمشاهی، دسترسی از وبسایت تنزیل tanzil.net). ↩︎
George Sale، مستشرق بریتانیایی قرن هجدهم و مترجم قرآن به انگلیسی. ↩︎
نقل از ترجمهی انجمن کتاب مقدس (چاپ دوم در ایران ۱۹۸۷، صفحه ۱). ↩︎
Sepher Yetzirah یا Book of Formation، از اصلیترین و قدیمیترین متون کابالا و عرفان یهودی. ↩︎
Iamblichus، فیلسوف نوافلاطونیِ اهل سوریه در اواخر قرن سوم میلادی. ↩︎
The Advancement of Learning کتابی از بیکن به سال ۱۶۰۵. ↩︎
پانوشت از بورخس: در آثار گالیله مفهومِ جهان به مثابه یک کتاب فراوان است. بخش دوم از منتخباتِ [آنتونیو] فاوارو (
گالیلئو گالیله: آراء، اندرزها و گفتهها؛ فلورانس: ۱۹۴۹)، «کتاب طبیعت» عنوان دارد. یک پاراگراف را نقل میکنم: «فلسفهای در آن کتاب بسیار بزرگ نوشته شده است که پیوسته در برابر چشمان ما گشوده است (منظورم جهان است)، امّا درک نمیشود مگر اینکه کسی اول زبان آن را بیاموزد و حروفی که با آن نوشته شده است را بداند. زبانِ آن کتاب ریاضیات است و حروفاش مثلثها، دایرهها، و دیگر اشکال هندسیاند». ↩︎Religio Medici یا The Religion of a Doctor کتابی از توماس براون. ↩︎
Count Alessandro di Cagliostro نام مستعار Giuseppe Balsamo (۱۷۹۵-۱۷۴۳) ماجراجو و جادوگرِ ایتالیایی است. جستار مورد نظر از کارلایل در سال ۱۸۳۳ نوشته شده. ↩︎
L’Ame de Napoléon نوشتهی Léon Bloy (۱۹۱۷-۱۸۴۶) نویسنده و شاعر فرانسوی. ↩︎